لــعل سـلـسـبیــل
دنیای من پر از کتاب است. هرجا که میروم چیزی برای خواندن یا نوشتن دارم. خودم را با کتاب شناختم و به خاطر همین علاقه هر روز بیشتر و بیشتر درگیر دنیای کتاب شدم اما انگار هیچ وقت جایی برای کتابهای من نیست. کتابهای من کارتنهای سنگینی هستند که باید هرجا میروم با خودم بکشمشان. سنگی که «سیزیف» هر روز بالای تپه میبرد و هر لحظه منتظر است که سنگش به پایین تپه سقوط کند. کتابهای من خیلی بی غل و غشند، سادهاند، میشود گفت ژنده پوش، هیچ وقت قفسهی شیکی نداشتند. کسی نبوده که هر روز غبار از تنشان بگیرد و نازشان را بکشد. خیلی وقتها زیر دست و پا ماندهاند، پر از خط و لکهی قهوه شدند یا ذرات نارنجی پفک. گاهی تمام هوش و حواسم را لای برگهای کتاب جا گذاشتم و چند روز بعد برش داشتم. توی پارک جایشان گذاشتم و گاهی هم با وجود آن همه علاقه هدیهشان دادم و باز یک نسخهی دیگر برای خودم گرفتم و شاید هم دیگر نتوانستم بگیرم.
با وجود اینکه اهل این طور ظواهر نیستم اما دلم میخواهد برای یک بار هم که شده کتابهایم یک قفسه نو داشته باشند. جا برای همهشان باشد و اتاق و میزی داشته باشم که فقط برای کتاب باشد، برای کارم باشد و به خاطر وجودشان غرولند نشنوم.
من فقط یک محل کار میخواهم و کمی احترام به آنچه که همهی دنیای من است.
Design By : LoxTheme.com |